جشنواره عید تا عید تخفیف‌های محصولات غنی فایل آغاز شد.مشاهده جشنواره

مشاهده دسته بندی بستن دسته بندی
امروز
شنبه 1 اردیبهشت 1403
جزئیات محصول پرسش و پاسخ پشتیبانی این محصول

توضیحات محصول

تذکر مهم : برای دانلود تحقیق درباره گذری کوتاه بر تاریخ سیاسی روم و دوره رنسانس و سایر مطالب سایت نسبت به خرید اشتراک ویژه اقدام نمایید. پس از خرید اشتراک ویژه به تمامی مطالب سایت دسرسی رایگان خواهید داشت.

 

 

در این پست از سایت غنی فایل، تحقیق درباره گذری کوتاه بر تاریخ سیاسی روم و دوره رنسانس و     را برای شما قرار داده ایم.

این تحقیق کهدر مورد تاریخ سیاسی رم و دوره رنسانس   هست ، در قالب فایل ورد word و قابل ویرایش اماده خرید و دانلود می باشد.

در ادامه توضیحات تکمیلی این کتاب  رشته  علوم سیاسی را مشاهده می نمایید.

تعداد صفحات: 37صفحه.

فرمت فایل: word ورد و قابل ویرایش.

موضوع:دانلود تحقیق زندگینامه عبدالرزاق کاشانی   .

برای دانلود فهرست این تحقیق که درباره تاریخ سیاسی رم هست بر روی لینک زیر کلیک کنید

 

 

تکه ای از اواخر و اواسط این تحقیق.

ميكلانژ
ميكلانژ {ميكلانجو بوناروتي} (1475-1564) غالباً آتشين مزاج بود، كوتاهيهاي خودش را همچون كوتاهيهاي ديگران، تحمل نمي كرد. حسادتش به رافائل، نفرتش از لئوناردو، و مشكلات تقريباً بي پايانش با حاميانش، تماماً روشن شده اند. شايد اين مسائل شخصي زائيده اشتياق و سر سپردگي شديد وي به هنرش باشد، زيرا او هميشه شيفته كاري بود كه در دست داشت. او تمام وجودش را با آفرينندگي هنريش يكي مي كرد،

و واكنشهايش در برابر رقيبان، غالباً زننده و تناقض آميز بودند. از اين لحاظ شخصيت ميكلانژ را غالباً با شخصيت بتهوون مقايسه كرده اند. ولي از نامه هاي شخصي اين دو، علاقه و اشتياقي ژرف به نزديكان و دوستانشان احساس مي شود، و شناخت عميق بشريت از آثارشان مي تراود.
صفات فردي ميكلانژ هرچه بوده باشد، زندگي هنريش تجسمي از آن آرمانهاي دوره رنسانس است كه ما در مفاهيم «نابغه الهام گرفته» يا «انسان كامل» مي گنجانيم. كار ميكلانژ، از اعتبار و عظمت برخوردار است. اعتماد او به نبوغ خويش، حدي نداشت؛ خواستهاي اين نبوغ، در گزينش موضوعات كار او، غالباً برخلاف خواستهاي حاميانش، تأثيري مطلقاً تعيين كننده داشت.

اين اعتقاد او كه هيچ كار شايسته نگهداري را نمي توان بدون نبوغ انجام داد، با اين اعتقادش ملازم بود كه هيچ كاري را نيز بدون مطالعه پيگيرانه نمي توان انجام داد.

گرچه او معمار، پيكرتراش، نقاش، شاعر و مهندس بود، خودش را در درجه نخست يك پيكرتراش مي دانست و اين عنوان را از عنوان نقاش برتر مي دانست، زيرا پيكرتراش از چيزي مانند نيروي الهي «آفريدن انسان» برخوردار است.

ميكلانژ به شيوه افلاطونيان راستين معتقد بود تصويري كه به دست هنرمند آفريده مي شود الزاماً از مثال {= ايده} درون ذهنش سرچشمه مي گيرد؛ مثال، واقعيتي است كه بايد به كمك نبوغ هنرمند مجسم شود.

ولي هنرمند، آفريننده مثالهائي كه به تصور مي آورد نيست؛ بلكه آنها را از دنياي طبيعي مي گيرد، و مثال مطلق را كه در نظر هنرمند همان زيبايي است منعكس مي سازد. بدين ترتيب، فصاحت بيان شديداً افلاطوني، نظريه تقليد از طبيعت در دوره رنسانس را به صورت وحي حقايق متعال نهفته در طبيعت در مي آورد. نظريه اي كه راهنماي دست ميكلانژ بود، با آنكه هيچگاه كامل يا تماماً منطقي نبود، در اين شعر او بيان شده است:
هر زيبايي كه در اين دنياي پايين به چشم اشخاص صاحب ادراك ديده شود، بيش از هر چيز ديگري به آن نيروي آسماني شباهت دارد كه ما جملگي از آن مي آييم…
چشمانم به دنبال چيزهاي زيبا مي گردند
 و همگام با روح سرگردانم در پي نجات،
نيروي ديگري جز نظاره چيزها زيبا
براي عروج به آسمان ندارد.(ه)
يكي از معروفترين نظرات ميكلانژ اين است كه هنرمند بايد با كشف مثال يا چهره محبوس در سنگ، كارش را آغاز كند، بازدودن سنگ اضافي، اين مثال يا چهره محبوس را «برهاند»، يا مانند پوگماليون، پيكره بي جان را جاندار كند:
بهترين هنرمند، تصوري ندارد كه در درون كالبد هر سنگ مرمري محصور نشده باشد، اما دستي كه از مغز فرمان مي گيرد مي تواند آن را اجرا كند…
تراشيدن سنگ… پيكره اي جاندار را از قلب سنگ سخت و بلند نمايان مي سازد، كه… همزمان با ادامه تراشيدن سنگ، بزرگتر و بزرگتر مي شود…(6)
ميكلانژ معتقد بود كه هنرمند چندين سال از عمرش را به كار در اين روند پايان ناپذير رهاسازي مي گذراند و «دير به كشفيات رفيع و خارق العاده دست مي يابد و… از آن پس، چندين صباحي بيش زنده نمي ماند.»
ميكلانژ نيز عملاَ به «كشفيات رفيع و خارق العاده» دست يافت، زيرا در يك جنبه بسيار مهم، بدون كوچكترين ترديدي، با اسلاف و همعصرانش قطع رابطه كرد: او به كاربست روشهاي رياضي به عنوان تضمينهاي زيبايي متناسب اعتمادي نداشت. به اعتقاد او اندازه و تناسب «بايد در چشم نگهداشته شوند». و ازاي به نقل از ميكلانژ مي گويد كه «هنرمند بايد پرگارش را در چشمانش نگهدارد نه در دستانش، زيرا دست اجرا مي كند اما چشم داوري مي كند.» بدين ترتيب، او ويتروويوس، آلبرتي، لئوناردو، آلبرشت دورر، و ديگراني را كه پيگيرانه به دنبال اندازه مي گشتند كنار گذاشت و متقاعد شد كه قضاوت الهام گرفته هنرمند مي تواند به تناسبهايي لذتبخش ديت يابد، و هنرمند نبايد به چيزي جز الزامات تحقق مثال مقيد باشد.

اين اصرار به اقتدار شخص هنرمند، از ويژگيهاي ميكلانژ و پيشدرآمدي است بر نظريه امروزي حق انسان مستعد به بيان خويشتن به گونه اي كه فقط داوري خودش بتواند محدودش كند.

اجازه اي كه بدين ترتيب به نابغه داده مي شود تا در آرزوي فرارفتن از «مقررات» باشد، ميكلانژ را به آفريدن آثاري در عرصه معماري، پيكرتراشي، و نقاشي هدايت كرد كه او را از نظم رايج در دوره رنسانس پيشرفته جدا كرد و به جايش سبكي را نشاند كه قدرت بيانش بيكران بود و شكلهايي بغرنج، غير منتظم، و غالباً غول آسا داشت كه با عظمتي تراژيك در برابر ما عرض اندام مي كنند.

انزواي خود خواسته او (رافائل او را «تنها چون جلاد» مي ناميد)، شوريدگيها و خشمهاي خلاقانه اش، استقلال مغرورانه اش، و نو آوريهاي گستاخانه اش باعث شد كه ايتاليائيها خصلت بارز اين هنرمند و آثارش را با كلمه تريبيليتا ـ پديده اي متعال در سايه عنصري حيرت آور و مخوف ـ توصيف كنند.
ميكلانژ سنين جواني را به شاگردي در نزد گيرلاندايوي نقاش گذراند ولي پيش از تكميل تعاليم استاد، وي را ترك گفت. بلافاصله به زير چتر حمايت لورنتسو ايل مانيفيكو (1449-1492) رفت و احتمالاً عضو جوان و انديشمند محفل پر آوازه نو افلاطونيان شد.

او پيكرتراشي را نزد برتولدو، از هنرمندان محبوب لورنتسو و همكار پيشين دوناتلو كه در ساختن پيكره هاي كوچك مفرغين تخصص داشت، فرا گرفت. وقتي خاندان مديچي در 1494 سقوط كرد،ميكلانژ از فلورانس به لونيا رفت و در آنجا چندين اثر كم اهميت آفريد و مطالعاتي نيز در شيوه پيكر تراشي ياكوپودلا كوئرچا انجام داد.

گذشته از مطالعه كارهاي دلاكوئرچا – هر چند خودش ادعا مي كرد كه هيچ جزئي از هنرش را مديون كسي نيست – طراحيهاي پر زحمتي به شيوه استادان بزرگ فلورانس يعني جوتو و مازاتچو انجام داد و احتمال زياد مي رود كه علاقه شديدش به شبيه سازي از مرد برهنه در عرصه پيكرتراشي و نقاشي نيز از مطالعه كارهاي سينيورلي ( فصل دوازدهم ) سر چشمه گرفته باشد.
سير آفاق و انفس ميكلانژ، او را به رم كشانيد، و از آنجا در سال 1501 به فلورانس بازگشت؛ و اين تا حدودي به علت امكاني بودكه فلورانسيها براي او فراهم آورده بودند تا از تكه مرمر بزرگي كه غول ناميده مي شد و هيچ هنرمند ديگري نتوانسته بود مورد استفاده اش قرار دهد استفاده كند.

ميكلانژ با ژرف نگري مطمئني در ماهيت سنگ و شناخت آن، و اطمينان مغرورانه اي كه در آن سنين نوجواني به قدرت خويش در ادراك «مثال» يا چهره آن سنگ داشت،

با تراشيدن پيكره داود (تصوير 530) كه امروز نيز چون گذشته مايه حيرت آدمي است، بر شهرت جهانگير خود افزود. اين پيكره عظيم، موضوعي را كه دوناتلو و وروكيو به طرزي موفقيت آميز اجرا كرده بودند از نوزنده مي كند ولي بازتابي از تفسير فوق العاده نو آورانه شخص ميكلانژ است. داود اين بار نه پس از پيروزي و پا نهاده بر سر بريده جالوت، بلكه در حالي شبيه سازي شده كه سرش را به چپ گردانده و سخت مراقب نزديك شدن خصم است.

سراسر بدن عضلاني و چهره او، سرشار از نيروي انباشته است. حالت آرام داود كه به «فعاليت آرميده» مشهور است، تا وقتي به آنچه در رگ و پي و رنج و كشمكش روحي ژرف وي نهفته است پي نبرده ايم حالتي گمراه كننده خواهد بود. اين پيكره، نمونه اي از آن شبيه سازي مختص نيروي ذخيره است كه حالت فشردگي يك فنرپيچيده را به پيكره هاي ميكلانژ مي دهد.

در اين پيشدرآمد حركت، كالبد شكافي نقش بزرگي ايفا مي كند. بالا تنه و اندامهاي درشت داود جوان، دستها و پاهاي بزرگش كه از قدرت يك غول خبر مي دهند، صرفاً از مجموعه خنثاي چندين عضله ساخته نشده اند يا با تبديل شان به احجام تخت، به صورتي ساده مجسم نشده اند. اين عضلات و اندامها با نمايش فعالشان، به حالت رواني و انتظار سخت او جان مي دهند.
ميكلانژ در آخرين سالهاي عمرش بيشتر به معماري روي اورد. در سال 1537 پاپ پاولوس!!! با زباني تملق آميز و بر انگيزاننده، وي را مأمور تجديد بناي كامپيدوليو بر بالاي تپه كاپيتولينه رم در قالب ساختماني چهار گوش و معظم به فرا خور آن مكان ارجمند كرد.

پاپ مايل بود اين تپه باستاني را كه يك زماني مظهر معنوي و سياسي رم به شمار مي رفت به نماد قدرت رم در عهد حاكميت پاپها تبديل كند.

بدان سبب جسارت عظيمي براي پذيرفتن اين مأموريت ضرورت داشت كه از ميكلانژ خواسته شده بود دو ساختمان موجود ـ يكي كاخ سناتورها از سده هاي ميانه در شرق تپه، و ديگري كاخ شهرداري از سده پانزدهم در جنوب تپه ـ را در طرحش بگنجاند، و بين ساختمانهاي مذبور نيز يك زاويه هشتاد درجه وجود داشت.

وجود اين شرايط دشوار مي توانست به شكست هر معمار ديگري در كارش منجر شود، ولي ميكلانژ آنچه را كه ظاهراً يك مانع به نظر مي رسيد به گيرا ترين طرح يك واحد شهري در سراسر دوره رنسانس تبديل كرد.

ميكلانژ استدلال كرده بود كه معماري بايد تا جايي از شكل بند انسان پيروي كند كه اجزاي هر ساختمان را به طور متقارن در پيرامون يك محور مركزي و يگانه قرار دهد و تناسبي چون تناسب بازوها با بدن يا چشمها با بيني، ميان آنها پديد آورد.

به احتمال زياد او بر اساس چنين استدلالهائي، حاميانش را متقاعد كرد كه كاخ شهرداري بايد با ساختن واحد مشابهي در ضلع شمالي ميدان به صورت متعادل در آيد؛ و مي خواست طرح تازه اي براي نماي آن نيز تهيه كند. ميكلانژ براي ايجاد تعادل و تقارن در طرحش، ساختمان جديد (موزه كاپيتولين،

كه در اصل به صورت رواقي با رديفهاي منفردي از دفاتر كار بر بالا و پشت آن طراحي شده بود) را در چنان نقطه اي بر پا داشت كه زاويه اش با كاخ سناتورها، همان زاويه كاخ شهرداري با كاخ سناتورها بود؛ بدين ترتيب براي ميدان، به جاي طرح چهار گوش مستطيلي، طرح ذوذنقه اي به دست آورد . بعداً تمامي ديگر اجزاي طرح مذبور با اين ويژگي غير سنتي ولي بنيادي انطباق داده شدند.


پيكره سوار بر اسب ماركوس آورليوس، يگانه پيكره سوار بر اسب از يك امپراتور رومي كه از سده هاي ميانه بر جا مانده بود، در نقطه مركزي كل طرح ياد شده نصب شد.

اين پيكره به دست پاپ پاولوس!!! و بر خلاف توصيه هاي ميكلانژ به تپه كاپيتولينه انتقال داده شد. احتمالاً ميكلانژ ترجيح مي داده است خودش پيكره ديگري را بتراشد و در مركز طرحش قرار دهد. معني نمادين اين پيكره، كه ظاهراً رم دوران قيصرها را به دوران پاپها مي پيوست، احتمالاً پاپ را به خود جلب كرده بوده است.

ميكلانژ براي مرتبط كردن اين پيكره عظيم با ساختمانهاي اطراف، پايه اي بيضي شكل برايش ساخت و آن را در مركز يك سنگفرش داراي طرح بيضوي كه رئوس دوازده گانه اش احتمالاً متضمن اشاراتي از احكام نجوم باستاني يا سده هاي ميانه بوده اند، نصب كرد.

انتخاب طرح بيضي شكل در اينجا قابل فهم است، زيرا ميكلانژ بيضي را يك شكل ناپايدار هندسي مي دانست و معماران سالخورده تر دوره رنسانس نيز از نزديك شدن به آن خودداري مي كردند.

ولي طرح بيضوي، كه تركيبي از مختصات مركزي و محوري در آن ديده مي شود، به دليل ذوذنقه اي بودن شكل ميدان، بهتر از هر شكل ديگري براي پيوستن اجزاي گوناگون طرح به يكديگر متناسب بود. اين شكل، شكل هندسي مورد علاقه هنرمندان دوره باروك شد.

دو كاخ جانبي كه رو به ميدان ساخته شده اند، نماهاي دو طبقه مشابهي دارند. اين كاخها يكبار ديگر شيوه با عظمت و غول آسا را كه نخستين بار به گونه اي نسبتاً متواضعانه تر در كليساي سان آندرئا آفريده لئون باتيستا آلبرتي در مانتوا مشاهده كرديم، در نظرمان زنده مي كنند.

ميكلانژ اين شيوه را با ذوق و قدرت به مراتب بيشتري به كار مي گيرد. شبه ستونهاي غول آساي چهارگوش و متصل به نما، نه فقط دو طبقه ساختمان را به يكديگر مي پيوندند بلكه استخوان بندي تناوري پديد مي آوردند كه آن را به عنوان نگهدارنده اصلي اين ساختمان، كاملاً بيان مي كند. ديوارها تقريباً حذف1 شده اند.

در طبقه همكف، انتقال از تنه عظيم جرزهاي ستون نما به فرو رفتگي هاي ژرف ميان آنها با قرار دادن ستونهاي مياني، به صورتي ملايم در آمده است.

بر بالاي اين ستونها تير هاي افقي مستفيمي به شيوه مورد پسند آلبرتي كار گذارده شده اند، ولي ميكلانژ اين تيرها را با منطق و هماهنگي به مراتب بيشتري از آلبرتي به كار برده است.

در نماي سومين ساختمان بر ميدان ـ كاخ سه طبقه سناتورها ـ از همان عناصر طراحي دو ساختمان ديگر، منتها به شيوه تجسمي خفيف تر، استفاده شده است. بدين ترتيب، ساختمان محوري ، با ارتفاع بيشترش ، به صورت تاكيدي مشخص و مسلط براي كل مجموعه در مي آيد بي‌آنكه يگانگي اش از هم بپاشد .
اين ميدان مي توانست به صورت يك محوطة اتاق مانند درآيد ، مانند بيشتر ميدان هاي دورة رنسانس و مطابق توصية آلبرتي در اين خصوص (در رساله اش) . ولي اين بار نيز ميكلانژ سنت شكني مي كند و به آينده چشم مي دوزد .

او به جاي محصور كردن ميدان به چهار ديوار ، با وروديهايي از نقطة مركزي آنها‌، همچنانكه لازمة محوطه هاي اتاق مانند است ، ضلع چهارم را باز گذاشت .

ديوار چهارم صرفاً با يك طارمي بندي و پردة نازكي از تنديسهاي كلاسيك كه به طرز مؤثري حدود ميدان را تعيين كند و مانع رويت منظرة گستردة سقفهاي خانه ها از سوي واتيكان نشود ، به معمار القا مي شود .

نماد وارگي تصادفي اين محور ، به احتمال زياد ، درست به اندازة طرح پوياي ميدان موجبات شادماني پاپ را فراهم كرده است و چشم انداز ملايم و فراگيرندة‌شهر  نيز طراحان بعدي دوره‌باروك را شاد كرده است .

 

 

 

 

 

موضوع:   تحقیق درباره گذری کوتاه بر تاریخ سیاسی روم و دوره رنسانس .

تحقیق درباره گذری کوتاه بر تاریخ سیاسی روم و دوره رنسانس. رنسانس هنری در اروپا، میکلانژ و قصر های رنسانسی، تحولات سیاسی و شکل گیری حکومت ها و رنسانس پیشرفته، رشد شهر نشینی در رم.

-------------

با عضویت در یاس سل، فایل های خود را بفروشید و کسب درآمد کنید